نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
26. دى 1402 - 11:31
نظریه پردازان جمهوری خواه همانند "مایکل لدین" نیز با توصیف شاه به "پینوشه ایران" به این موضوع اشاره می کردند که رژیم های خودکامه نظیر ایران که حمایت بی چون و چرای ایالات متحده را دارند، از قابلیت لازم برای ایجاد یک ویتنام جدید برای آمریکا برخوردارند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،نهاد سلطنت به عنوان قدرت مطلقه حاکم بر کشور و شخص پادشاه، یکی از مهمترین متغیرهای مؤثر بر سیاست خارجی دوره پهلوی دوم بوده است. به ویژه اینکه نقش شاه در ساختار قدرت سیاسی به شکل مستمر افزایش یافته، تا جایی که رژیم پهلوی در دو دهه پایانی، واجد مؤلفه های یک نظام سلطانی بوده است.

به همین جهت باید انتظار داشت که نگرش های فردی و ایستارهای شخصی شاه، تأثیری اساسی بر فرایند تصمیم گیری در سیاست خارجی داشته باشد. بر همین پایه، هدف اساسی از این گزارش ، بررسی تأثیرات شخصیت پهلوی دوم بر روند سیاست خارجی ایران است.

لذا پرسش اصلی این است که چگونه مؤلفه های روانشناختی وی روابط خارجی ایران با قدرت های بزرگ در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. را تحت تأثیر قرار داد؟ برای پاسخگویی به این پرسش، روانشناسی شخصیت شاه پهلوی مورد بررسی قرار گرفته و برای تبیین جایگاه متغیر وی در سیاست خارجی ایران، از رویکرد سلطانیسم ماکس وبر و نیز پیش نظریه سیاست خارجی جیمز روزنا استفاده شده است.

همچنین روند ساخت شخصیت شاه و تأثیرات آن بر سیاست خارجی، از طریق مطالعه قرینه های گفتاری او صورت گرفته است و بر همین اساس سیاست خارجی دوره پهلوی به ادوار مختلفی تقسیم بندی شده است.بنابراین سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی فراز و فرودهای بسیاری را تجربه نموده که در عمده این تحولات، نقش قدرت های بزرگ نظام بین الملل بسیار حائز اهمیت بوده است. در کنار ثبات مؤلفه های فوق در طول سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. کارگزار نظام سلطنتی به شکل مستمر دچار تحولات ادراکی و کارکردهای سیاسی شده است که در تعامل پویا با نظام بین الملل ایجاد شده است.

در واقع، نقش نهاد سلطنت به عنوان قدرت مطلقه حاکم در کشور و شخص پادشاه، با توجه به ساختار استبدادی و فرهنگ سیاسی بسته کشور، تأثیر فراوانی در مناسبات خارجی داشته است. بر این پایه، هدف اساسی این تحقیق بررسی تأثیرات شخصیت پهلوی دوم، بر روند سیاست خارجی ایران است؛ بنابراین، پرسش اصلی این مقاله بدین شکل طرح می گردد که: مؤلفه های روان شناختی شاه، چگونه روابط خارجی ایران با قدرت های بزرگ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. را تحت تأثیر قرار داده است؟.

 برای پاسخ به این پرسش سؤالات فرعی دیگری نیز طرح می گردد، از جمله اینکه: مؤلفه های شخصیتی پهلوی دوم دارای چه ویژگی هایی بوده است؟ شخص شاه و نهاد سلطنت در مقطع زمانی پژوهش از چه جایگاهی در ساختار سیاسی ایران برخوردار بوده است؟ متغیر فردی وی چه نگرش ها و رویکردهای اعلامی ای را در سیاست خارجی ایران طرح کرده است؟ بر مبنای روان شناختی شخصیت شاه و تحولات روانی او، چگونه می توان ادوار سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی دوم را تبیین کرد؟.

 بر مبنای این پرسش ها، بخش های اصلی این گزارش سامان یافته اند و در انتها فرضیه اصلی نیز به شرح زیر پی ریزی شده است که روان شناختی شخصیت شاه مبتنی بر ویژگیهای حمایت جویی و عظمت گرایی سبب می گردید که همواره دلهره از اتحاد شوروی و تعلق خاطر روانی و احساس امنیت از سوی آمریکا محور سیاست خارجی ایران باشد.

 متقابلا روند تحولات سیاست خارجی و به ویژه ائتلاف با آمریکا، باعث تقویت کیش شخصیت شاه و صفت عظمت گرایانه در خلقیات او می گردید. این فرضیه البته با توجه به تحولات و تکامل شخصیتی شاه با قرینه یابی در گفتارهای او تبیین شده و بر همین اساس، دوره های تاریخی متمایزی در سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم استخراج شده است.

روان شناختی شاه و سیاست خارجی ایران دوره پهلوی 

مبانی نظری این گزارش بر رهیافتی ترکیبی، شامل ابعاد خرد و کلان در تحلیل سیاست خارجی استوار است؛ بنابراین، برای تبیین جایگاه متغیر شاه در سیاست خارجی ایران، از رویکرد سلطانیسم ماکس وبر و نیز پیش نظریه سیاست خارجی جیمز روزنا استفاده می گردد. برای تبیین ساختار شخصیتی شاه نیز از نظریات کارن هورنای استفاده می شود. گزارش نیز ماهیتی توصیفی- تبینی دارد، چرا که بر مبنای مطالعات اسنادی و کتابخانه ای به ویژه با تمرکز بر شناخت شخصیت شاه، از روش توصیفی استفاده و با توجه به کاربست نظریه های فوق الذکر از روش تبیینی برای ارتباط میان متغیرها بهره گیری شده است.

روان شناختی پهلوی دوم

الف) شخصیت و روان شناسی سیاسی

روان شناسی رفتارهای عینی و فرایندهای ذهنی شامل، افکار، احساسات و انگیزه ها را مورد بررسی قرار می دهد (عبدالملکی، ۱۳۹۴: ۱۴). روان شناسان عمدتا بر تفاوت های فردی افراد که بر اساس عوامل روان شناختی مثل هوش و نوع شخصیت تعیین می شود، تأکید دارند (قائمی فر و میرزایی، ۱۳۸۸: ۲۴). به همین جهت در حوزه روان شناسی سیاسی نیز شخصیت مفهومی محوری است، زیرا بر نحوه تفکر و رفتار افراد در صحنه سیاسی تأثیر می گذارد (عبدالملکی، ۱۳۹۴: ۶۳). بر همین اساس، روان شناسی سیاسی به ویژه در تحلیل رفتار رهبران سیاسی شکل گرفته است (بنی جمالی، ۱۳۸۸: ۶۰). در مورد شخصیت نیز هر چند تاکنون تعریفی که همگان بر آن اجماع کنند، ارائه نشده است؛ اما به طور کلی شخصیت را می توان سیستم تمایلات نسبتا پایدار روانی و جسمی هر فرد تعریف نمود (پورافکاری، ۱۳۸۶: ۱۱۰۶).

 کلیتی که از ویژگی های جسمانی فراتر رفته و تعداد زیادی از ویژگی های ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در برمی گیرد (شولتز، ۱۳۷۴: ۱۳). جهت ارزیابی شخصیت افراد از روش های گوناگونی استفاده می شود که در این میان می توان از زندگینامه ها، پرسشنامه ها، خاطرات، موقعیت های آزمایشی، گفتارها نام برد. در تبیین نظری شخصیت در روان شناسی نیز رهیافت های متعددی وجود دارد. در رهیافت فردگرا سرشت گرا مانند رویکردهای زیگموند فروید، کارن هورنای بر ویژگی های فردی و نظام شناختی درشکل گیری رفتارهای فرد تمرکز می شود (قائمی فر و میرزایی، ۱۳۸۸). در این زمینه کارن هورنای برای رشد شخصیت در کودکی، به نقش والدین اشاره می کند که آنها می توانند نیاز کودک به سلامتی و ایمنی را ارضاء کنند و یا موجب ناکامی و بروز اضطراب اساسی شود.(شولتز، ۱۳۷۴: ۳۲۲).

هنگامی که این اضطراب تولیدشده ظاهر می شود، بالطبع فرد شیوه های گوناگونی برای کنار آمدن با احساس های اضطرابی خود به کار می بندد که برخی از شیوه ها ممکن است به صورت ویژگی های قوی در شخصیت فرد در آیند و به نیازها تبدیل شوند (شاملو، ۱۳۸۲: ۱۷۲ - ۱۷۱).

ب) ویژگیهای شخصیتی پهلوی دوم

بر پایه چارچوب تشریح شده در باره شخصیت، پهلوی دوم دوران کودکی خود را در فضای دیکتاتوری گذراند. از منظر روان شناختی، کودکانی که در محیط دیکتاتوری پرورش می یابند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت از خود نشان داده، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب بوده و اغلب ضعیف النفس هستند (طاهری، ۱۳۸۹: ۶۹). هر چند عنوانی چون ولیعهدی، غروری وصف ناشدنی در ضمیر او ایجاد می کرد، اما از طرف دیگر خشونت قزاقی رضاخان، احتياجات اساسی روانی کودکی مانند محبت و اعتماد را تأمین نکرده و لذا او را فاقد عشق ورزی نمود.

 وضعیتی که باعث شده بود تا فرح ناتوانی شاه در ابراز محبت به فرزندانش را به همین بی مهری پهلوی اول تأویل کند (میلانی، ۱۳۸۷). ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران نیز بر همین نکته اصرار می ورزد که ضعف درونی شاه ناشی از طرز تربیت او در کودکی و اوان جوانی و اطاعت و تبعیت توأم با ترس او از پدرش بوده است... محمدرضا فردی مطيع و متکی بار آمده و جرأت اتخاذ تصمیم با اراده و مسئولیت شخصی خود را از دست داده است (سولیوان، ۱۳۶۱: ۳۸).

انفعال شخصیت و حمایت جویی: زندگی و تحولات سیاسی، شخصیت پهلوی دوم را مشحون از احساس هراس و نیازمند به ایجاد تکیه گاه امن ساخته بود؛ ارنست پرون، اسداله علم، اشرف پهلوی، تصور نظر کردگی الهی و همچنین اطمینان به حمایت آمریکا، سرچشمه های تأمین امنیت روانی شاه بودند (زونيس، ۱۳۷۰: ۲۴۰). حتی آن چنان که احسان نراقی روایت می کند، اصرار شاه برای رفتن به آمریکا پس از سقوط نیز ریشه درهمین احساس امنیت روانی داشت؛ این احساس وابستگی شدید تا زمان مرگش نیز وجود داشت (نراقی، ۱۳۷۲: ۱۵۷).

نمایش قدرت و ضعف درونی: نمایش قدرت و تلاش برای تحمیل به دیگران همواره بخشی از زندگی روانی شاه جهت مبارزه با احساس ضعف درونی اش به شمار می رفت. يونيفورمها، نشان های نظامی، برگزاری مراسم باشکوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه او در همه جنبه های زندگی، جملگی اجزایی برای ارائه چنین تصویری بود (طاهری، ۱۳۸۹: ۸۱).

 ثریا اسفندیاری همسر دوم شاه، علاقه شاه به پرواز با هواپیما و رانندگی با اتومبیل های اسپورت را نشان از این می دانست که شاه خود را شجاع تر و بی پرواتر از آنچه واقعأ بود، نشان دهد (اسفندیاری، ۱۳۷۷: ۶۳). بر همین مبنا نیاز به تحسین شدن و موردانتقاد واقع نشدن ویژگی دیگری است که از حس ضعف و نیاز قدرت طلبی وی سرچشمه می گرفت. اسداله علم تأکید می کند: همان گونه که خدا یکی است، شاه هم یکی است و هر قدر زیر دستانش بیشتر تحقیر شوند، او بیشتر خوشش می آید (علم، ۱۳۷۱: ۵۲۶

خودشیفتگی و عظمت طلبی: توهم عظمت از صفات پهلوی به شمار می رفت که در طول سال های حیات سیاسی وی استمرار داشت (واعظ، ۱۳۸۸: ۲۲۷). خود شاه در مصاحبه با خبرنگار ایتالیایی اوریانا فالاچی چنین مطرح می کند که: به طور کلی من تنها نیستم، بلکه نیرویی مرا همراهی می کند که دیگران آن را نمی بینند. قدرت من، قدرت خدایی است.فالاچی، ۱۳۵۶: ۱۰).

 برمبنای این عظمت طلبی بوده که شاه در سال ۱۹۷۴ م. در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «در ایران آنچه به حساب می آید، یک واژه جادویی است و این واژه شاه است» (فرامرزی، ۱۹۷۴: ۱). این افزایش خودمحوری و خودشیفتگی را می توان به نارسیسیسم تعبیر کرد. (غنی، ۱۱۴: ۱۳۶۱ ).

 تملق جویی: ساختار سیاسی پادشاهی، دیگران را در برابر شاه به تملق گویی وادار می کرد. امیرعباس هویدا می گفت: «اگر ایشان بفرمایند بتمرگید، فحش اعليحضرت برای من نوشدارو، شفا، مایه هستی و بقاست» (معتضد، ۱۳۷۸: ۸۷۴). نه تنها اطرافیان شاه، بلکه شخصیت های خارجی نیز از این مشخصه در جهت پیشبرد مقاصد دول متبوع خویش بهره می بردند؛ لذا شاه که پرونده سیاهی در زمینه حقوق بشر داشت، توسط روزولت رئیس جمهور آمریکا این گونه مورد تحسین واقع می شد که در همه ممالک آسیا پادشاهی به دموکرات منشی پادشاه ایران یافت نمی شود (اورنگ، ۱۳۴۷: ۴۵). دیوید راکفلر سرمایه دار مشهور نیز در یک مهمانی به شاه گفته بود؛ چه خوب بود، چند سالی اعليحضرت را به آمریکایی ها امانت می دادند تا سریعا به دولتمردان آمریکایی یاد دهد که چگونه باید حکومت کنند موسوی نیا، ۱۳۹۲: ۱۱۱).

سوءظن و هراس دائمی: شاه در طول حیات سیاسی خود همواره دچار هراس و سوءظن نسبت به چهره های سیاسی داخلی و همچنین قدرت های خارجی بود. در داخل کشور، محبوبیت مصدق و موفقیت او در ملی کردن نفت ایران شاه را واقعا به خشم آورده بود.هویدا، ۱۳۷۰: ۱۴۰). به گونه ای که خطاب به اسداله علم می گوید: «چنین آدم مضری، فکر نمی کنم ظرف هزاران سال در کشوری پیدا بشود که در عین حال مردم را این اندازه خر بکند» (علم، ۱۳۷۲: ۲۹۵ / ۴ ). شاه همچنین علی رغم اینکه متحد غرب بود، اما همواره از دسیسه همزمان کشورهای غربی و شرقی علیه خود دچار هراس بود، لذا به نخست وزیر یوگسلاوی گفته بود: «قدرت های بزرگ معتقدند؛ هر چه ما کشورهای کوچک داریم، قابل معامله است» (علم، ۱۳۷۱: ۱۲۵)

ج) اضطراب اساسی و دوگانگی شخصیت

با توجه به مؤلفه های شخصیتی پهلوی دوم می توان گفت دوگانگی و اضطراب مهمترین مؤلفه های شخصیتی وی را تشکیل می دادند که در تمام باورهای سیاسی، فکری و مذهبی او نمایان بود. به ویژه سیاست داخلی و خارجی ایران عصر پهلوی مشحون از گزاره های متناقضی بود که عمدتا از شخصیت شاه به عنوان یگانه تصمیم ساز و تصمیم گیر در کشور نشأت می گرفتند. چنانچه بسیاری توسعه ناهمگون سیاسی- اقتصادی دوره پهلوی دوم را حاصل این تناقض فکری می دانند.

شاه با مشاهده کشورهای دموکراتیک سعی می کرد خود را شاه مترقی معرفی کند، اما در مقابل به شکل غریبی یک سلطنت کاملا خودکامه را به نمایش می گذاشت (کاتوزیان، ۱۳۷۳: ۲۴۲). به گونه ای که طبق اعلام سازمان عفو بین المللی در سال ۱۹۷۵م. هیچ کشوری در جهان سابقه ای بدتر از ایران در زمینه حقوق بشر نداشت (گازیوروسکی، ۱۳۷۳: ۲۵۵). شاه در مصاحبه ای خطاب به اوریانا فالاچی می گوید: من دموکراسی را نمی خواهم... همه اش مال خودتان (فالاچی، ۱۳۵۶: ۱۶).

عرصه اعتقادات مذهبی نیز به نظر می رسد که پهلوی دوم دچار نوعی اضطراب اساسی بود و دوگانگی شخصیت او بر تمام اعتقادات مذهبی اش نیز سایه افکنده و خود را تحت حمایت الهی و نظر ائمه اطهار (ع) می دانست. لذا از طرفی به علم می گفت: امروز روز شهادت حضرت علی (ع) است و به طوری که می بینی کراوات سياه بسته ام نه فقط به منظور رعایت ظواهر امر، بلکه به دلیل ایمان عمیقی که به خداوند و امامانش دارم (علم، ۱۳۷۱: ۳۹۱/ ۱ )

اما در تضاد با این نگرش؛ سیاست تضعیف مذهب، تغییر تقویم، گسترش سبک زندگی غربی و فساد اجتماعی از جمله مسائلی بود که نه تنها به عنوان ضدیت شاه با دین تفسیر می شد، بلکه از جمله دلایل اساسی انقلاب اسلامی نیز به شمار می رفت (نراقی، ۱۳۷۲: ۲۱). بنابراین مجموعه ای از ویژگی هایی چون هراس، حمایت جویی، تملق طلبی و نمایش قدرت شخصیتی در شاه ایجاد نموده بود که علی رغم شکوه ظاهری دارای ابعاد بسیار متزلزل درونی بود. می توان او را در مفهوم دقیق کلمه، شخصیتی اقتدارگرا دانست که با ضعیفان و زیردستان زورگو و پرتفرعن بود و در مقابل کسانی که قدرتمندشان می دانست، ضعف و زبونی نشان می داد. وزارت امور خارجه آمریکا نیز در گزارشی او را شخصیت پیچیده و پر از تضاد می دانست و در او ترکیبی غیرقابل پیش بینی از نرم دستی و سنگدلی را ذکر می کند میلانی، ۱۳۸۰: ۳۵۶).

سلطانیسم و تصمیم گیری سیاست خارجی در رژیم پهلوی

الف) ساختاری سیاسی مبتنی بر سلطانیسم وبری

نظریات ماکس وبر به عنوان یکی از اندیشمندان جامعه شناسی سیاسی در موارد متعددی می تواند جهت تبیین ویژگی های سیاسی رژیم پهلوی مورد استفاده قرار گیرد. وبر در بررسی مشروعیت سیاسی، اقتدار را به سه گونه عقلانی- قانونمند، فرهمند و سنتی تقسیم می کند. از منظر او، اقتدار عقلانی بر حاکمیت قانون و بوروکراسی و اقتدار فرهمند بر مختصات برجسته فردی رهبر و پیروی مشتاقانه پیروان از او مبتنی است (لسناف، ۱۳۸۰: ۳۳).

وجه تمایز اصلی اقتدار سنتی از اقتدار عقلانی نیز در فقدان بوروکراسی واقعی و قرار داشتن برسنت و موروثیت است. در همین راستا او مفهوم نظام سلطانی را به عنوان یکی از اشکال اقتدار سنتی و برای اشاره به حالت افراطی پاتريمونیالیسم (نظام موروثی) وارد ادبیات جامعه شناسی سیاسی نمود (شمسینی غیاثوند، ۱۳۸۳).

در سلطانیسم، قدرت به شکل کاملا شخصی و طبق اراده حکمران و فارغ از محدودیت های ناشی از عرف، قانون، دیوان سالاری و نهادهای مدنی اعمال می شود (شهبازی، ۱۳۸۲: ۸۱). به عبارت دیگر در نظام سلطانی، سلطه در اصل بر اساس تشخیص و به دلخواه و مبتنی بر رأی و اختیار حاکم است که آن را از دیگر شکل های نظام اقتدارگرا جدا می کند (کاتوزیان، ۱۳۷۹: ۱۲) و این نظام سلطانی به واسطه آنکه قدرت سیاسی در آنها کاملا در دست یک دیکتاتور متمرکز است، اجازه استقرار هیچ گروه باثبات سیاسی را در جامعه نمی دهد (حجاریان، ۱۳۷۴: ۴۸). حاکمیت سلطانی به دلیل اینکه سنت سلطنت را احیاء می کند، مشروعیتش را از آنجا می گیرد، اما از شیوه های مدرن نیز استفاده می کند (منوچهری، ۱۳۷۶: ۱۴). به عبارت دیگر می توان آن را بازتولید حاکمیت گذشته در لفافه ابزارهای مدرن نامید.

ویژگی های نظام سلطانی در خاندان پهلوی، با دوره پهلوی اول در خلال سال های ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰ش. و پهلوی دوم از سال ۱۳۴۲ش. تا انقلاب اسلامی انطباق دارد. طی این ادوار قدرت سیاسی کاملا در دست شاه متمرکز بوده است. با توجه به توضیحات فوق می توان مجموعه ای از ویژگی های نظام های سلطنتی سلطانیسم پهلوی اول و پهلوی دوم را در مصادیق زیر مورد بررسی قرار داد (شمسینی غیاثوند، ۱۳۸۳)

- پایگاه اجتماعی محدود نظام سلطانی - خودکامگی (ریاکاری قانونی با حفظ ظواهر دموکراتیک نظیر مجلس) - اتکاء به قدرت خارجی - اتکاء به ایدئولوژی ناسیونالیسم به همراه کیش شخصیت - تیره شدن و آمیختگی مرز میان نظام و ملت - ایجاد شبکه حامی پروری - توسعه اقتصادی نامتوازن با سطح بالای فساد.

از منظر ساختاری جهش اقتدارگرایی پهلوی دوم به نظام سلطانی در سال های پس از ۱۳۴۲ش. نتیجه رها کردن اتحاد پیشین شاه با بزرگ مالكان (اصلاحات ارضی و استقلال فزاینده او از اقتصاد داخلی به علت افزایش درآمدهای نفتی بود. (لینز و شهابی، ۱۳۸۰: ۴۴). همچنین بی ثباتی های داخلی و کمک های خارجی به نظام پهلوی، پیدایش نظام سلطانی را در ایران تقویت کرد. شاپور بختیار در مصاحبه با تاریخ شفاهی هاروارد، توتالیتاریسم شاه محور را این گونه توضیح می دهد: «شاه حتی یک حزب که طرفدار سلطنت مشروطه باشد را هم قبول نمی کرد.. ما تحت فشار یک رژیم به تمام معنا دیکتاتوری فاشیستی بودیم. توتالیتر به تمام معنی، توتالیتر منهای ایدئولوژی » (بختیار، ۱۳۶۳: ۱۵). این ساختار متمرکز و شخصی بوده و بر ارتش و نیروهای اطلاعاتی، دیوانسالاری و درآمد نفت متکی بود و با دو شیوه نظارت و سرکوب سعی کرد حاکمیت خود را بر جامعه محقق کند (الهی زاده و حیاری، ۱۳۹۳: ۲۵). آن چنان که گزارش آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) به عنوان نخبگان و تقسیم قدرت در ایران در فوریه ۱۹۷۶ می نویسد: «اگر وزیری رأی عدم اعتماد گرفت بدان جهت خواهد بود که شاه آن را خواسته است... مجلس آلت دست شاه بوده است و مقاصد شاه را برآورده می کند» (اسناد لانه جاسوسی، ۱۳۸۶، ۲۴۴/ ۷ ). ساواک نیز به عنوان یکی از ابعاد سه گانه (دربار، ساواک، ارتش) قدرت رژیم پهلوی بود.

ب) الگوی نظری روزنا و تصمیم گیری فردی در سیاست خارجی

ساخت درونی نظام سلطانی مبتنی بر برتری فرهمند گونه شاه و اطاعت پذیری زیردستان و نهادهای اداری بود. ضمن اینکه از منظر ساختار سیاسی نیز طبق قانون اساسی، شاه شخص اول مملکت و عالی ترین مقام قوه مجریه به حساب آمده که بر طبق اصل ۲۷ قانون اساسی مشروطیت مستقلا حق انشای قانون را داشت. بر این اساس می توان جهت تبیین سیاست خارجی در این نظام سلطانی، از پیش نظریه سیاست خارجی روزنا نیز به شکل تطبیقی استفاده نمود.

جیمز روزنا برای ارائه چارچوبی در سطوح مختلف تحلیلی جهت فهم سیاست خارجی تلاش کرده و در این راستا متغیرهای مؤثر بر سیاست خارجی را معرفی می کند؛ متغیرهای فردی (تصورات و ویژگی های تصمیم گیران)، متغیرهای نقش گرایانه، متغیرهای دیوان سالارانه متغیرهای ملی (قدرت و منابع کشور) و متغیرهای نظام بین الملل (95 :1971 ,Rosenaul).متغیرهای فردی ناظر بر ویژگی های شخصیتی تصمیم گیرندگان است. متغیر دوم که به منابع نقشی اشاره دارد، کاملا در جهت معکوس با شخصیت تصمیم گیرنده تعریف می شود. در واقع دایره صلاحیت ها و اختیارات آن مقام را نقش می نامند. متغیر حکومت نیز اشاره به ماهیت و ساختار بوروکراتیک حکومت و تأثیری که بر سیاست خارجی می گذارد، دارد. متغیر جامعه بر این مبنا آمده است که سیاست خارجی را نمی توان فارغ از ویژگی های اجتماعی، ژئوپلیتیک و پیشینه تاریخی کشور بررسی کرد. دست آخر متغیر بین المللی به معنای این است که بخشی از عوامل تعیین کننده در سیاست خارجی معطوف به وضعیت ساختاری نظام بین الملل است. همچنان که به عنوان مثال نظام دوقطبی پساجنگ سرد، نقش مؤثری بر ساخت سیاست خارجی ایران پهلوی داشته است. (دهقانی فیروزآبادی، ۱۳۸۸: ۲۱) برای وزن دهی و سنجش نقش هرکدام از این مؤلفه های پنج گانه در شکل گیری سیاست خارجی کشورهای گوناگون، روزنا ویژگی هایی را برای شناخت کشور مورد مطالعه مطرح می کند. نظیر قدرت بازیگر، وضعیت اقتصادی، ماهیت باز و بسته ساختار اجتماعی و رخنه پذیری ساختار فرهنگی در چارچوب این رهیافت نظری، ایران عصر پهلوی در زمره کشورهای بزرگ، توسعه نیافته و بسته قرار می گیرد و لذا در ایران لزوما متغیر فردی بیشترین و البته جامعه کمترین تأثیر را بر سیاست خارجی کشور داراست (عطایی و منصوری مقدم، ۱۳۸۷).

با کاربست الگوی نظری روزنا، همان گونه که در نتیجه بحثهای جامعه شناختی مبتنی بر سلطانیسم نیز آشکار گردید، برای تبیین سیاست خارجی در کشورهایی مانند ایران عصر پهلوی عمدتا بایستی در سطح فردی و بر متغیر غیرمادی یا ذهنی که در واقع همان باورها، هنجارها و دیدگاه های نخبگان تصمیم گیرنده آن کشورهاست، تمرکز نمود (36 :2008 ,Joseph). چه اینکه در نظریات سطح داخلی و خرد، فهم اقدامات خارجی یک کشور عمدتا به نوبه خود به ادراک محيط فکری و روانی افراد و نخبگان تصمیم گیرنده در سیاست خارجی آنها نیازمند است (41 :2008 ,Hunter , Gnehm & Joulwan).

نتیجه آنکه؛ سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم، نه محصول فرآیند کار و وظیفه سازمان و چانه زنی افرادی مسئول، نه نتیجه خواست مردم و جامعه مدنی، بلکه عمدتا متکی بر علائق، شخصیت، ادراکات و هنجارهای ذهنی شاه شکل گرفته است. اسداله علم در خاطرات خود مکرر در باره تصمیم گیری های فردی شاه درحوزه سیاست خارجی بدون آنکه حتی وزیر خارجه کمترین اطلاعی داشته باشد، سخن می گوید: «به شاه توصیه کردم کمیسیونی به منظور مطالعه خروج انگلستان از خلیج فارس تشکیل بدهد، ولی او نصيحت مرا نشنیده گرفت. شاه از هر چه نام مطالعه دارد، متنفر است... شاه پاسخ داد: خودم برای این کار کافی هستم» (علم، ۱۳۷۱: ۱۱۴/ ۱ ).

ادوار سیاست خارجی ایران عصر پهلوی دوم بر پایه تحول شخصیتی- ادارکی شاه

با توجه به سرفصل های پیش گفته، سیاست خارجی ایران در عصر پهلوی دوم را بر اساس روند ساخت شخصیت شاه و مطالعه قرینه های رفتاری- گفتاری او می توان به شکل نسبی و بدون خط کشی های دقیق تاریخی تقسیم بندی نمود.

الف) سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ش. سلطنت نوپا

گزارش وییس جی. دریفوس وزیر مختار آمریکا در تهران به واشنگتن، نشان دهنده نگرش انگلیسی ها به پهلوی دوم در هنگام انتخاب او به پادشاهی است. با توجه به اینکه انگلیسی ها عموما ولیعهد را فردی ضعیف و بی کفایت می دانند، بریتانیا فقط به دنبال پر کردن خلأ و داشتن دست نشانده ای است (مجد، ۱۳۸۹: ۴۷۷). این مقطع که از آغاز سلطنت شاه تا نخست وزیری مصدق تداوم دارد، دورانی است که سلطنت نوپای وی درگیر مخالفان داخلی و بحران های خارجی است؛ لذا شاه برخلاف نگرش غالب نخبگان سیاسی کشور در باره نیروی سوم، با نزدیک شدن بیشتر به انگلستان و دادن امتیازات به این کشور تلاش می کرد بر رقبای سیاسی خود غلبه کند (آبراهامیان، ۱۳۸۹: ۱۹۲).

او در نهایت توانست در قبال حمایت از شرکت نفت انگلیس و بانک شاهی ایران، مساعدت هایی از سوی انگلستان برای احیای دیکتاتوری پهلوی از طریق افزایش اختیارات شاه در انحلال مجلس شورای ملی، تشکیل مجلس سنا، بازگرداندن مجدد املاک غصبی پهلوی اول به خانواده سلطنت و اعطای لقب کبیر به رضاشاه به دست آورد (هوشنگ مهدوی، ۱۳۸۹: ۷۰۵). همچنین ترور نافرجام شاه در بهمن ۱۳۲۸ش. فضای روانی لازم برای این تغییرات را فراهم نمود که البته تأثير فزاینده ای نیز بر روحیات وی نهاد: «شکست معجزه آسای این سوء قصد مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوند برخوردار هستم استوارتر کرد» (پهلوی، ۱۳۷۱ : ۳۴).فصلنامه تاریخ روابط خارجی، س ۲۰، ش ۸۰، پاییز ۱۳۹۸)

ب) سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ش. نهضت ملی

طرح موضوع قانون ملی شدن صنعت نفت منجر به این شد که شاه علی رغم میل باطنی خود، مصدق را در سال ۱۳۳۰ش. به نخست وزیری منصوب نماید. شاه همواره مصدق را مهره انگلستان می دانست، اما در مورد خودش اظهار می کرد: فقط یک نفر بود که انگلیس هرگز نمی توانست به دام بیاندازد، یعنی خود من. چون در برابر هرگونه اعمال نفوذی مقاومت می کردم» (عظیمی نژادان، ۱۳۸۸: ۱۰۰)؛ اما با تداوم نهضت ملی و بی ثباتی جایگاه سلطنت، شاه چاره ای جز توسل مجدد به انگلستان پیش روی خود نمی دید؛ لذا طی پیامی به سفیر این کشور ابراز کرد: «به این نتیجه رسیده ام که لازم است خود را از شر مصدق نجات دهم. آنچه ذهن مرا مشوش داشته این است که برای برکناری وی از چه راهی بهتر است عمل کنیم؟» (موحد، ۱۳۷۸: ۲۳۷). بنا به سندی محرمانه، در ماه مه ۱۹۵۳ شاه توسط لوی هندرسون سفیر آمریکا رسما نظر وزارت امور خارجه انگلیس را در مورد بقای سلطنت خود در ایران جویا شد. متعاقب آن، جلسات هماهنگی آمریکا و انگلستان با دربار آغاز شد (خليل اله مقدم، ۱۳۷۷: ۶۹۳)؛ با این حال، مشکل اصلی این بود که شاه از خود شخصیت متزلزلی نشان می داد.

در یکی از گزارش های مشترک سفارت انگلیس و آمریکا، شاه دارای حسن نیت نسبت به بریتانیا و آمریکا، آگاه از خطر کمونیسم، ولی مردد و ضعیف توصیف شده که نشان داده است در اثر تهدید مصدق به آسانی از میدان به در خواهد رفت (شوکراس، ۱۳۷۴: ۶۹). در نهایت، طرح مشترک کودتا با نام عملیات آژاکس تصویب (فوران، ۱۳۸۳: ۴۴۰) و در این راستا شاه در ۲۵ مرداد ۱۳۲۸ حکم عزل مصدق را صادر کرد؛ اما گام اول کودتا به شکست انجامید و شاه سراسیمه و از ترس ریختن نیروهای مصدق در کاخ کلاردشت، شبانه به سوی عراق و سپس ایتالیا گریخت (اسفندیاری، ۱۳۷۷: ۱۶۹). واقعیت آن بود که شخصیت منفعل شاه به او این اجازه را نمی داد تا در هیبت یک مبارز برای بقای خود نبرد کند؛ اما با کودتای ۲۸ مرداد تحت نظارت "کرمیت روزولت" عامل سازمان سیا، شاه مجددا به قدرت بازگشت و از این پس، آمریکا به عنوان سرچشمه اصلی تأمین روانی و تخفيف اضطراب اساسی او به حساب آمد. به ویژه اینکه آمریکا در خاطره شاه، از خباثت انگلستان به دور بود. شاه پس از کودتا سرخوش از حمایت آمریکا و تلقی خودساخته خود از حمایت الهی تأکید داشت: «بعد از ۲۸ مرداد من دیگر صرفا پادشاه موروثی نبوده، بلکه برگزیده مردم شدم» (میلانی، ۲۰۱۱: ۲۱۶).

ج) سال های ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۰ش. مأموریت برای وطنم

پس از ۲۸ مرداد، سیاست خارجی ایران ناسیونالیسم مثبت نامیده شد که البته چیزی جز چرخشی کامل از موازنه منفی به سوی وابستگی نبود (میلانی، ۱۳۹۳: ۷۷). قدرت تصمیم گیری نیز در عرصه سیاست داخلی و خارجی در دست شخص شاه قبضه شد که به مفهوم بازگشت به الگوی سنتی تصمیم گیری در ایران بود (253 :1975 ,Ramazani). قرارداد بین ایران و کنسرسیوم بین المللی نفت در ۲۸ شهریور ۱۳۳۳ توسط دکتر علی امینی و هوارد پیچ آمریکایی، رئیس گروه نمایندگی کمپانی های نفتی در تهران امضاء شد و کارتل های بین المللی نفت را قادر ساخت تا طی بیست سال، بیش از ۲۴ میلیارد بشکه از نفت ایران را به بهای ناچیز صادر کنند (فردوست، ۱۳۶۹: ۲۷۸).

دولت انگلیس همچنین برای حفظ منافع سیاسی و اقتصادی خود و جلوگیری از تکرار حوادثی همچون جریان ملی شدن صنعت نفت، با همکاری آمریکا انعقاد پیمان نظامی بغداد را میان کشورهای ایران، ترکیه، عراق و پاکستان مطرح کرد. سفر متقابل شاه و ملکه انگلستان در سال ۱۳۳۸ش. به انعقاد عهدنامه بازرگانی، اقامت و دریانوردی، قرارداد فرهنگی، موافقتنامه حمل ونقل هوایی و نهایتا افزایش حجم مبادلات ایران و انگلیس انجامید که به تداوم سلطه بریتانیا در ایران کمک می کرد (محمدی، ۱۳۸۹: ۱۱۱).

آمریکا نیز به مرور به افزایش نفوذ خود در ایران شدت بخشید. گفتمان قدرت ارائه شده از سوی حکومت پهلوی در دهه ۱۳۳۰ش. گفتمانی شبیه غرب بود که در این گفتمان؛ ابرقدرت غرب یعنی آمریکا در یگانگی با خویشتن ایرانی معرفی می شد و لذا امنیت ایران نیز در گرو ائتلاف با آن بود (ادیب زاده، ۱۳۸۷: ۲۶).

شاه در کتاب مأموریت برای وطنم در سال ۱۳۳۹ش. ادبیاتی همذات پندارانه از آمریکا ارائه می دهد:یکی از وجوه شباهت میان ایران و آمریکا این است که قرنهاست ایران از اختلاف طبقاتی و نژادی چنانچه در برخی کشورها رایج است، آزاد بوده... لذا امیدنامعقولی نیست که به ایجاد یک ترکیب و امتزاج جدیدی از تمدن شرق و غرب توفیق یابیم.» (پهلوی، ۱۳۵۰: ۳۲).

د) سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ش. انقلاب سفید

سال های دهه ۱۳۴۰ش. آغاز اقتدار شاه بود، لذا به مرور با پای نهادن حکومت پهلوی دوم به مرحله اقتدارگرایی و به ویژه در مرحله سلطانی، اروپا گرایی رسمی و سنتی ایران جای خود را به آمریکاگرایی محض داد (كاتوزیان، ۱۳۷۹: ۱۸). کتاب انقلاب سفید نیز در سال ۱۳۴۵ش. در تداوم مأموریت برای وطنم، چهره جدید شاه و سیاست های او را به نمایش می گذاشت. شاه در این دهه اقدامات بیشتری برای کسب اعتماد بیشتر مقامات آمریکا انجام داد، از جمله حمایت و پشتیبانی از سیاست ایالات متحده آمریکا در باره اسرائیل و جنگ ویتنام (دیگار و دیگران، ۱۳۷۸: ۱۸۳).

شاه همچنین با اظهار گله مندی نزد کرمیت روزولت مجری کودتای ۲۸ مرداد از اینکه مانند بچه های مدرسه با او رفتار می شود، تلاش هایش را برای خریداری جنگنده اف ۴ و تانک ام ۴۷ شدت بخشید (نجاتی، ۱۳۷۳: ۵۳۰). عرصه سیاسی ایران نیز به مرور تحت نفوذ کامل آمریکا قرار گرفت. به ویژه برکشیدن حسنعلی منصور و سپس امیرعباس هویدا هر دو از حزب ایران نوین به نخست وزیری در سال ۱۳۴۲ش. آغاز تسلط کامل تکنوکرات های جوان آمریکوفیل بر ساختار اجرایی کشور بود، به گونه ای که ساواک گزارش کرد که اقدامات حزب ایران نوین مانند موافقت با تصویب لایحه کاپیتولاسیون، در راستای اهداف آمریکا در ایران است (شاهدی، ۱۳۸۷: ۶۳۰)؛ لذا تا اواسط این دهه، به نظر می رسید که شاه به تمام خواسته هایش رسیده است؛ امام خمینی (ره) به عنوان رهبر مذهبی تبعید شده بود، شوروی سیاست حسن همجواری با ایران در پیش گرفته بود، برنامه های انقلاب سفید مطابق میل شاه به پیش می رفت و مهمتر از همه اینکه ریچارد نیکسون در ژانویه ۱۹۶۹ قدرت را در آمریکا به دست گرفته و سیاست خود را بر اساس افزایش کمکهای نظامی به متحدان قرار داده بود و در امتداد این تحولات، شخصیت شاه نیز با تغییری تدریجی روبرو بود. لذا او در سال ۱۳۴۶ش. پس از ۲۶ سال سلطنت، مراسم تاجگذاری خود را با گذاشتن تاج پادشاهی بر سر با دستان خود به سبک ناپلئون برگزار کرد (عظیمی نژادان، ۱۳۸۸: ۲۳۱). او درک خود از پادشاه بودن را هم این طور بیان می کرد که شاه در ایران، فرمانده، معلم، استاد، پدر و خلاصه همه چیز است (هویدا، ۱۳۹۰).

ه) سال های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ش. به سوی تمدن بزرگ

از جشن های ۲۵۰۰ ساله تا پیروزی انقلاب اسلامی، مقطعی بود که قدرت طلبی شاه حدی فراتر از مرزهای ملی را طلب می کرد و کتاب به سوی تمدن بزرگ به عنوان نماد این دوره از تحول شخصیت شاه، حاصل ایده پردازی های بلندپروازانه او بود. جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی نقطه اوج این دوران بود که همزمان با آغاز اسارت شاه در تار و پود خودبزرگ بینی و وسوسه اقتدارطلبی نیز گردید (تاریخ کمبریج، ۱۳۷۱: ۱۴۰). شاه با احساس حلول روح کوروش و داریوش در خود، احساس ناامنی سابق را جبران می کرد(هیکل، ۱۳۶۲: ۱۷۶).

 شرایط جهانی نیز منطبق با خلقيات شاه در حال تغییر بود، به ویژه استراتژی دو ستونی آمریکا برای تأمین امنیت خلیج فارس به قدرتمند شدن شاه و تمرکزگرایی رژیم کمک بسیاری کرد (ازغندی، ۱۳۷۹: ۳۳۸). رشد قیمت نفت نیز البته بر احساس استقلال شاه می افزود. نفت ایران که در سال ۱۳۳۴ش. در قالب قرارداد کنسرسیوم ۹۰ میلیون دلار برای کشور عایدی داشت، به حدود ۲۰ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ش. رسید (حشمت زاده، ۱۳۸۸: ۸۷). بودجه دفاعی ایران نیز با افزایش شدید بالغ بر ۱۰ میلیارد دلار شد (هوشنگ مهدوی، ۱۳۷۳: ۳۹۸).

این وضعیت باعث شده بود تا شاه به دنبال آن باشد که تجارب موفق خود را به دنیا صادر کند، چرا که انقلاب سفید را پاسخگوی بسیاری از نیازهای مشابه در دیگر جوامع جهان دانسته (پهلوی، ۱۳۵۶: ۲۹) و می گفت: ایران به زودی در صف کشورهای بزرگ و ثروتمند آمریکا، شوروی، ژاپن و فرانسه قرار خواهد گرفت (فالاچی، ۱۳۸۷: ۲۱۱).

در واقع دال تمدن بزرگ که به مفصل بندی گفتمان پهلوی افزوده شده بود، خویشتن ایرانی را در جایگاه یکی از کشورهای بزرگ صنعتی قرار می داد (ادیب زاده، ۱۳۸۷: ۱۲۰). شاه همچنین به استناد نیروی عظیم نظامی اعلام می داشت که هیچکس نمی تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش هفتصد هزارنفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم (206 :1980 ,Rubin). شاه به طور مداوم در شبکه های تلویزیونی غربی ظاهر می شد و به آمریکاییان درس نظم اجتماعی و به انگلیسی ها در مورد تنبلی، بی نظمی و سهل انگاری تذکر می داد (موسوی نیا، ۱۳۹۲: ۱۰۶).

در قبال نصیحت های شاه به چشم آبی ها، غربی ها بر این باور بودند که شاه دچار توهمات ناپلئونی شکوه و عظمت و به فردی خودبزرگ بین و البته خل وضع تبدیل شده است (آبراهامیان، ۱۳۸۹: ۲۳۹). آنتونی پارسونز ایده تمدن بزرگ شاه را مانند ریختن مقداری مرکب بر روی یک لباس فراخ که فقط لکه های مرکب را روی لباس باقی می گذارد و هرگز تمام لباس را رنگ نمی کند، توصیف می کرد (پارسونز، ۱۳۶۲: ۲۸). ادراک ایستادن بر دروازه های تمدن بزرگ در شخصیت پهلوی دوم باعث گردید تا اواخر سال ۱۳۵۳ش. شاه تشکیل نظامتک حزبی حزب رستاخیز را اعلام کند، در حالی که پیشتر در کتاب مأموریت برای وطنم حکومت تک حزبی را نشانه دیکتاتوری خوانده بود (آبراهامیان، ۱۳۷۷: ۵۴۴).

و) سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی

بی تردید ادراک پهلوی دوم در ایده تمدن بزرگ نه تنها با واقعیت عینی فاصله بسیار داشت، بلکه تناقض ها و تضادهای موجود را نیز چند برابر نمود. از منظر سیاسی، استبداد دوره او فراتر از ناصرالدین شاه بود (زیباکلام، ۱۳۷۲: ۱۰۳). از منظر اقتصاد سیاسی نیز آن چنان که همایون کاتوزیان شرح می دهد: «آنچه در ایران رخ داد، نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود و نه مدرنیسم، بلکه شبه مدرنیسمی بوده که عواید نفت آن را تسریع کرد»(کاتوزیان، ۱۳۷۳: ۳۲۳)؛

لذا به سرعت با کاهش قیمت نفت، تمام آرمان های تمدن بزرگ با افزایش تورم ۴۰ درصدی در سال ۱۳۵۶ش. فروریخت (رهبری، ۱۳۸۳: ۱۶۱). واقعیت این بود که بحران مشروعیت سیاسی و مشروعیت مذهبی با توجه به کاهش درآمدهای نفتی، حکومت پهلوی را وارد سومین بحران اساسی خود یعنی بحران اقتصادی می کرد. این در حالی بود که شاه همچنان در میان جلال و شکوه سلاطين محصور مانده و ماشین تبلیغاتی حکومت نظیر آنچه جورج اورول در آثار خود توصیف کرده است، بر افسانه پیوند ناگسستنی شاه و ملت تأکید می کرد (پارسونز، ۱۳۶۲: ۴۶). با شدت یافتن فضای انقلابی، شاه از تمامی عوامل تقویت روانی خود (اسداله علم، ارنست پرون، اشرف پهلوی) محروم شده بود.

بیماری سرطان و بی تصمیمی ایالات متحده نیز مزید بر علت شد تا تعادل فکری و روانی وی از هم گسسته شود و فروپاشی رژیم پهلوی آهنگ شتابانی به خود گیرد (زونيس، ۱۳۷۰). شاه آن چنان که سولیوان می نویسد: «در دوران نهضت ملی نفت در برابر مصدق مردی ضعیف و بی اراده به نظر می رسید و این ضعف و بی تصمیمی را یکبار دیگر در بحرانی که به سقوط وی در ۱۹۷۹م. انجامید، نیز بروز داد» (سولیوان، ۱۳۶۱: ۳۸)؛ لذا تمامی برآوردهای دیپلماتیک آمریکا و انگلستان از وضع ایران، برداشت ها و استنتاج های یکسانی داشتند؛ اینکه شاه بی رغبت و اغلب به حالات افسردگی دچار است (میلانی، ۲۰۱۱: ۵۱۴). با تزلزل درونی شاه، تمامی ارکان رژیم نیز که حول شخص او شکل گرفته بود، فروریخت (189 :1989 ,Amir arjomand). با این حال، شاه همواره مهمترین مطرح کننده نظریه توهم توطئه درباره پیروزی انقلاب اسلامی بود و در کتاب روان شناختی شاه و سیاست خارجی ایران دوره پهلوی در قبال قدرتهای بزرگ ص۸۷ پاسخ به تاریخ و در سایر گفتگوهایش به دسیسه آمریکا و نقش انگلستان در انقلاب اشاره می کند (پهلوی، ۱۳۷۱: ۲۴۲؛ 185 :1981 ,Helms).

مبانی نگرشی و ادراکی شاه درباره قدرت های بزرگ

چنانچه ذكر شد، شکل گیری ساختار سیاسی حول سلطانیسم پهلوی، زمینه وابستگی هر چه بیشتر فرایندهای سیاست خارجی را به تصمیمات شخصی شاه فراهم می آورد؛ لذا قرار داشتن یکتا و انحصاری شاه در صحنه سیاست خارجی، فرصت بیشتری به نظریات تصمیم گیری و الگوی های شناختی برای تبیین رفتارهای سیاست خارجی ایران عصر پهلوی می دهد. بر همین مبنا گفته می شود. الگوی تصمیم گیری در دوره پهلوی دوم، فردی بوده و نظام شناختی در آن دوره متأثر از مؤلفه های هراس امنیتی و اختلال شخصیتی خودشیفتگی و پارانوئید در شخص شاه بوده است؛ لذا این الگوی تصمیم گیری به افزایش امنیت و تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای با همکاری قدرت های بزرگ غربی منجر گردید(موسوی نیا، ۱۳۹۲: ۲۷).

می توان مؤلفه های ذیل را که نشانگر ابعاد نگرش شاه به نظام بین الملل و مؤلفه های پایا در سیاست خارجی ایران دوران پهلوی هست ، معرفی کرد: شوروی هراسی، امنیت جویی در پیوند با آمریکا و سلطه جویی در غرب آسیا

الف) شوروی هراسی

در چرخه سیاست خارجی پهلوی، همواره شوروی و کمونیسم اصلی ترین عامل هراس پهلوی دوم بود که این تهدید را این گونه بروز می داد؛ اینجا ایرانستان نخواهد شدمیرفندرسکی، ۱۳۸۲: ۲۶۹). ائتلاف با آمریکا، در پیش گرفتن سیاست تسلیحاتی نامتعارف و پیوستن ایران به پیمان بغداد، همگی افزون بر گفتمان غرب گرایی، در واقع نشانگر ساختار روانی مبتنی بر شوروی هراسی شاه به شمار می رفت که آن را مرگ و زندگی می دانست:من بودجه نظامی مملکتم را تأمین می کنم. حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد» (علم، ۱۳۷۱: ۲۱۴)؛ بنابراین بی جهت نبود که روابط شاه و آمریکا از روابط عادی فراتر رفته و به شکل روابط حامی پیرو در آید. در این راستا گراهام فولر می نویسد: «نزدیکی غیر معمول مناسبات میان ایالات متحده و شاه، محصول ویژه احساس عدم امنیت شاه بود» (فولر،۸۸فصلنامه تاریخ روابط خارجی، س ۲۰، ش ۸۰، پاییز ۱۳۹۸)

خرس بزرگ روسی (کمونیسم) هم بزرگترین علت ترس و ابژه ناامنی در این گفتمان بود (ادیب زاده، ۱۳۸۷: ۲۶). با این حال از اواسط دهه ۴۰ شمسی تا انقلاب اسلامی، شاه در چارچوب سیاست مستقل ملی و مبتنی بر سیاست های کلان آمریکا در دوران دوم جنگ سرد، ضمن اینکه همچنان آمریکا را به عنوان قدرت حامی به شمار می آورد، به دنبال همزیستی مسالمت آمیز با همسایگان به ویژه شوروی برآمد؛ لذا در سال ۱۳۳۵ش. خروشچف در چارچوب سیاست همزیستی مسالمت آمیز در عادی سازی روابط شوروی با ایران پیش قدم شده و طی سفر شاه به مسکو، همکاری های اقتصادی دو کشور آغاز و در پی آن پروتکل اسناد مرزی در سال ۱۳۳۶ش. بین دو کشور به امضاء رسید (هوشنگ مهدوی، ۱۳۷۳: ۲۴۲).

شاه در سال ۱۳۴۱ش. به شوروی اطمینان داد که به هیچ قدرت خارجی اجازه نخواهد داد که در ایران پایگاه نظامی ایجاد کند. در حوزه اقتصادی نیز قراردادهای ایجاد مجتمع فولاد اصفهان، کارخانه ماشین سازی اراک، صدور گاز و محصولات پتروشیمی و فروش جنگ افزار مورد موافقت طرفین قرار گرفت و به طور کلی روابط دو کشور روند رو به گسترشی را تا زمان انقلاب اسلامی به خود گرفت.

ب) انگلستان؛ همکاری و سوءظن

انگلستان همواره در کانون سوءظن شاه قرار داشت و صفت بیگانه ستیزی او را تحریک می کرد. هر چند شاه با حمایت انگلستان بر سر کار آمد و حتی با تکیه بر نفوذ سنتی این کشور، نخبگان قدرتمندی چون قوام، رزم آرا و مصدق را کنار زد، اما همواره نسبت به انگلستان بدگمان بود. در دوران انقلاب سفید و پس از آن دوران تمدن بزرگ، انگلستان نقشی حاشیه ای در سیاست ایران پیدا نمود. با این حال نفوذ انگلستان در میان جریان های ریشه دار سنتی قدرت در ایران همانند فراماسون ها، همچنان از مواردی بود که شاه را نسبت به توطئه انگلیسی حساس می کرد. بر همین اساس، مبارزه ای برای تضعیف انگلوفیل ها آغاز گردید که می توان آن را در کتاب فراموشخانه و فرماسونری در ایران که اسماعیل رائین با همکاری فعال ساواک منتشر کرد، مشاهده نمود (ثابتی، ۲۰۱۲: ۲۰۵). انگلیسی ها نیز با انتشار کتاب میراث خوار استعمار در نقد عملکرد امپریالیسم آمریکا به اقدام متقابل دست زدند. اردشیر زاهدی در خاطراتش بر این نکته تأکید دارد که شاه مطابق میل آمریکا اشراف بیشتر بر شبکه فراماسونری، به دنبال تشکیل لژ بزرگ ایران و استادی اعظم خود در آن بود که با مخالفت سه مقام مقدس فراماسونری جهانی مواجه شد (زاهدی، ۱۳۸۱: ۲۵۲).

با این حال، روابط ایران و انگلستان همواره در سطح مطلوبی از همکاری قرار داشت. ایران بازاری عمده برای کالاهای انگلیسی به شمار رفته و انگلیس در تجارت با ایران مقام چهارم را داشت. حتی طبق نوشته آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران، حجم بالای فعالیت های بازرگانی موجب محدودیت بخش سیاسی سفارت شده بود: «بعید به نظر می رسید که رژیم دیگری در ایران منافع اقتصادی و هدف های سیاسی و استراتژیک ما را در ایران بهتر از رژیم شاه تأمین کند» (پارسونز، ۱۳۶۲: ۳۹). طبق گزارش روزنامه تایمز در مه ۱۹۷۸، ایران بزرگ ترین شریک تسلیحاتی انگلستان بود که ۶۰ درصد کل صادرات نظامی انگلیس را خریداری می کرد (اسناد لانه جاسوسی، ۱۳۸۶: ۸۰/ ۱۲ ).

حتی آن چنان که پرویز ثابتی روایت می کند: شاه در برابر برخی مخالفت ها نسبت به کارایی تانک های چیفتن انگلیسی، بر خرید اصرار ورزیده و می گوید: «ما باید گاهي استخوانی هم جلوی اینها بیاندازیم» (ثابتی، ۲۰۱۲: ۴۹۲). در حوزه سیاسی نیز انتخاب حساب شده شاپور بختیار به عنوان آخرین تلاش در جهت حفظ و تداوم سلطه انگلیس بر ساختار سیاسی ایران را نباید از نظر دور نگه داشت (محمدی، ۱۳۸۱). با این حال، شاه همواره دچار اضطرابی بوده و چنان می پنداشته که همان گونه که انگلیسی ها پدرش را از صحنه قدرت خارج ساختند، دنبال برکناری او از قدرت نیز هستند (علم، ۱۳۷۱: ۳۷۳/ ۱ ).

سوءظن وی را به جایی رسانده بود که سولیوان سفیر آمریکا در ماههای آخر از قول شاه نقل می کند: «آنچه پیش آمده (انقلاب) از حدود توانایی و قابلیت ک. گ. ب. خارج است و لذا باید کار سازمان جاسوسی بریتانیا و سیا باشد. شاه سؤال داشت چرا سیا با او به دشمنی برخواسته است؟ مگر او خطایی مرتکب شده است؟... ولی شاه بیهوده به دنبال دست های پنهان خارجی در پشت سر این حوادث می گشت» (سولیوان، ۱۳۶۱: ۳۵۰).

ج) امنیت جویی در پیوند با آمریکا

در گفتمان پهلوی، ائتلاف با غرب و به ویژه آمریکا پایه اصلی حفظ ایران و پشتوانه اصلی روانی پهلوی دوم به شمار می رفت. او در سال ۱۳۴۱ش. خطاب به جان. اف. کندی این گونهگفته بود: «در دنیای کنونی، هیچ کشوری نمی تواند بی طرف بماند؛ بنابراین ما تصمیم گرفته ایم سرنوشت خود را با کشورهایی پیوند بزنیم که نظام حکومتی آنها، تمدن و فرهنگشان، شیوه زندگی و طرز فکرشان با ما شباهت دارد، ما تصمیم گرفته ایم خوب یا بد، در کنار غرب باشیم» (زونيس، ۱۳۷۰: ۳۶۰).

شاه به ویژه پس از ۲۸ مرداد با این اعتقاد راسخ که سیاست بی طرفی در زمان جنگ جهانی دوم ناکارایی خود را نشان داده، به ائتلاف با ایالات متحده آمریکا روی آورد (276 :1975 ,Ramazani). احساس ناامنی شاه از شوروی او را به سوی همکاری با غرب سوق می داد؛ «منافع ایران در اتحاد با غرب به بهترین وجه تأمین می شود و رژیم ما مصمم است که با کمونیسم داخلی و امپریالیسم توتالیتر جدید که از مسکو الهام می گیرد، مبارزه کند» (پهلوی، ۱۳۵۰: ۳۱). در حالی که انگلیس نمی توانست امنیت ایران را تأمین کند؛ لذا تنها کشوری که می توانست از ایران در مقابل شوروی دفاع کند، آمریکا بود. این درخواست شاه کاملا در دکترین دو ستونی نیکسون، شکل عینی به خود گرفت. متعاقب این راهبرد، روابط بازرگانی و تجاری به خصوص در زمینه نظامی گسترش زیادی یافت، به طوری که در سالهای ۱۳۵۴ - ۱۳۴۹ش. ایران ۶/ ۹ میلیارد دلار اسلحه و تسلیحات نظامی از آمریکا خرید و حدود شصت هزار مستشار آمریکایی در ایران مشغول به کار شدند.

در عرض ۸ سال آخر سلطنت، میزان خرید سلاح از آمریکا به رقم نجومی ۱۹ میلیارد دلار بالغ شد (هویدا، ۱۳۷۳: ۹۸). شاه می خواست ضمن دریافت اسلحه بیشتر از آمریکا و تقویت نیروی نظامی خود، بیشتر روی پای خود بایستد و کمتر به کمک و حمایت مستقیم آمریکا در برابر مخاطرات احتمالی آینده متکی باشد (بیل، ۱۳۷۱: ۲۳۵). تحقق چنین اهدافی نیازمند ایجاد زیربنای نظامی کارآمدی بود، در حالی که اسناد وزارت خارجه آمریکا خلاف آن را نشان می داد: «ایران قادر نخواهد بود ظرف ۵ یا ۱۰ سال آینده بخش اعظم سیاست های پیچیده نظامی خریداری شده از امریکا را جذب و به کار اندازد؛ مگر اینکه بر تعداد پرسنل آمریکایی که برای کمک به ظرفیت پشتیبانی به ایران گسیل می شوند، افزوده شود.»

در اجرای این برنامه، جیمز شلزینگر وزیر دفاع آمریکا در سال ۱۹۷۵م. مبادرت به انتصاب نماینده تام الاختیار وزارت دفاع برای نظارت بر روند همکاری های دفاعی ایران و آمریکا نمود (یوناه و نانس، ۱۳۷۸: ۶۰۰). با این حال، در آمریکا همواره در باره عدم تطابق همکاری نظامی با ایران انتقاداتی وجود داشت. به ویژه کارگزاران دیپلماتیک آمریکا، در باره تضادهای ناشی از رابطهدولت و جامعه در ایران به عنوان یک کشور دست نشانده هشدار می دادند (یوناه و نانس، ۱۳۷۸: ۶۰۰ گازیوروسکی، ۱۳۷۳: ۳۹). نه تنها دموکرات ها که بر موضوع حقوق بشر تأکید می کردند، بلکه نظریه پردازان جمهوری خواه همانند مایکل لدین نیز با توصیف شاه به پینوشه ایران به این موضوع اشاره می کردند که رژیم های خودکامه نظیر ایران که حمایت بی چون و چرای ایالات متحده را دارند، از قابلیت لازم برای ایجاد یک ویتنام جدید برای آمریکا برخوردارند (الدين و لوئیس، ۱۳۶۲: ۷۵).

قدرت ستایی و امنیت جویی، شاه را به سوی آمریکاسوق می داد و رابطه با ابرقدرت غرب اضطراب اساسی وی که عمدتا ناشی از کمونیسم هراسی بود را تخفیف میداد. تعامل با رؤسای جمهور آمریکا شخصیت و جایگاه اجتماعی شاه را بهبود می بخشید و از سوی دیگر، علائق عظمت گرایانه و قدرت طلب او به خوبی با افزایش قدرت نظامی و خریدهای تسلیحاتی ارضاء می شد. بر همین مبنا ژبینگو برژینسکی معتقد بود که شاه در عین توانمندی، علائمی از بیماری مگالومانی را نیز داشت (موسوی نیا، ۱۳۹۲: ۱۰۱)؛ لذا در سال های پایانی تمدن بزرگ و در حالی که تکیه بر درآمدهای نفتی و افزایش قدرت نظامی، تلقی خوشایندی از استقلال و عظمت گرایی را در شاه ایجاد می کرد، به همین موازات، صفات پارانوئیدی نیز در وی رو به گسترش بود.

در این گزارش تلاش شد تا ابعاد تأثیرگذاری شخصیت و نگرش های پهلوی دوم بر روند سیاست خارجی ایران به ویژه در تعامل با قدرت های بزرگ مورد بررسی قرار گیرد. به عنوان مفروض بحث، یکی از این متغیرهای مهم در سیاست خارجی ایران عصر پهلوی، نهاد سلطنت به عنوان قدرت مطلقه حاکم بر کشور و شخص پادشاه است که با توجه به ساختار استبدادی و فرهنگ سیاسی بسته کشور انتظار می رود، تأثیر فراوانی بر مناسبات خارجی داشته باشد؛ لذا در گام اول تلاش گردید، ابعاد شخصیتی و روان شناختی شاه مورد مطالعه قرار گیرد و چنانچه نشان داده شد، اضطراب اساسی ناشی از دوران کودکی حیات شاه و دوگانگی نگرش وی از جمله وجوه اصلی شخصیت او به شمار می آید که باعث می شد صفات قدرت طلبی، امنیت جویی، عظمت گرایی و سوءظن افراطی جزوی از ابعاد شخصیتی او شوند. در گام بعدی تلاش شد تا با تأکید بر نظریات ماکس وبر پیرامون موضوع سلطانیسم و پیش نظریه جیمز روزنا، نقش و جایگاه شخص شاه و نهاد سلطنت در تصمیم گیری سیاست خارجی واکاوی شود.

در بخش سوم، با توجه به ویژگی های شخصیتی شاه و با تکیه بر نشانه های رفتاری- گفتاری حکومت پهلوی دوم تلاش گردید تا تبیینی از ادوار گوناگون سیاست خارجی ایران در این دوره ارائه شود. بدین شکل که بر مبنای کتاب های تألیفی شاه، سیاست خارجی ایران از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش. به دوره های سلطنت نوپا، نهضت ملی، مأموریت برای وطنم، انقلاب سفید و به سوی تمدن بزرگ تقسیم بندی گردید. در بخش چهارم نیز تلاش شد تا از مبانی گفته شده و روند تحولات در سیاست خارجی ایران، الگویی از تعامل شخصیت شاه با قدرت های بزرگ به ویژه آمریکا، شوروی و انگلستان ارائه شود.

 

انتهای پیام/

نظرات کاربران

تازه های سایت